۳۰ سال پیش در تاریخ ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ اتحاد جماهیر شوروی سقوط کرد. این روزها، به سالروز تاریخی سقوط این ابرقدرت از زاویه دیگری توجه شده و بحث سقوط بیشتر در پیوند با موضعگیری ولادیمیر پوتین، رئیسجمهوری اقتدارگرای روسیه، نظرها را به خود جلب کرده که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را رویداد تاریخی تاسفباری توصیف کرده است. او ماهرانه از نوستالژی «عظمت» اتحاد جماهیر شوروی در خدمت ملیگرایی اقتدارگرای روسیه و پاک کردن لکه تحقیر و ذلت روسها در دوره یلتسین استفاده کرده است. به همین دلیل، سیاست خارجی پوتین را نوستالژی ماجراجویانه برای بازگشت به آن گذشته توصیف میکنند که البته مصرف داخلی دارد.
ولادیسلاف زوبوک متولد روسیه است و در مقام یک استاد تاریخ، با چونوچرای سقوط اتحاد جماهیر شوروی درگیر بوده است. او در کتاب خود مینویسد که همیشه میخواسته است در این مورد چیزی بنویسد چون زاویه دیدش با روایت غالب از دلایل فروپاشی شوروی فرق دارد.
در روایت غالب از فروپاشی شوروی روی عوامل خارجی، بهخصوص نقش ایالات متحده در جریان جنگ سرد تاکید میشود. او میپذیرد که بار سنگین اقتصادی ارتش بزرگ و کاهش نرخ جهانی نفت کمر شوروی را زیر بار قروض سنگین و اقتصاد راکد خم کرده بود؛ اما او در این سقوط، بیشتر نقش اصلاحات گورباچف و شخصیت او را برجسته میداند.
منتقدان کمونیسم تا امروز شکست شوروی را در برتری سرمایهداری و آزادیهای لیبرال در غرب میدانند. اما نویسنده با اشاره به تجربه چین میگوید که اگر نخبگان حزب کمونیست شوروی بهخصوص گورباچف، مسیر اصلاحی متفاوتی را انتخاب میکردند، شاید شوروی امروز سرنوشت متفاوتی داشت.
کتاب بیشتر روی گورباچف متمرکز است تا نقش او را در سقوط این نظام تحلیل کند. در اتحاد جماهیر شوروی که تجربه دردناک استالین را پشت سرگذاشته بود، تصمیمهای رهبر آن پیامدهایی بنیادین بر سرنوشت سیاسی و اقتصادی این کشور داشت.
نکته مهم و تاثیرگذار بر گورباچف و نسل او فاصلهگیری از کیش شخصیت استالین و تکرار نکردن سیاستهای وحشیانه او بوده است. این باعث شد که گورباچف بیشتر به لنین اقتدا کند که یک انقلابی نترس و تجربهگرا بود. منتقدان و همکاران او به عواقب پیشبینیناپذیر اصلاحات سیاسی و اقتصادی او بدبین بودند و هشدار میدادند اما گورباچف با ارجاع به لنین باور داشت که مسیر اصلاحات میتواند مانند یک جنگل تاریک و خطرناک باشد، اما راهحل آن توقف در مسیر و بازگشت به نقطه اول نیست.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
او شخصیتی بلندپرواز، ایدهآلیست اما نامصمم و مصالحهجو داشت. این باعث میشد که در جایی از برنامههای خود عقب بنشیند یا جسارت لازم برای تغییر سیاستهای فاجعهبارش را نداشته باشد. اصلاحات او اکثرا ناقص، نسنجیده و خام بودند. واحدهای اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی کالاهای باکیفیت تولید نمیکرد، میزان ضایعات آن بالا بود و در رقابت با کالاهای غربی خریداری نداشت. راهحل گورباچف قدرتمند کردن اتحادیهها و کارگران کارخانههای دولتی بود تا به گمان او در بازار بدون رقابت داخلی سطح و کیفیت تولید را بالا ببرند. او این سیاست را بازگشت به سوسیالیسم واقعی میدانست که معتقد بود امور تولید باید به کارگران سپرده شود.
گورباچف و اقتصاددانان دولت توقع داشتند که این کارگران با کسب اختیارات جدید، عواید واحدهای تولیدی را بالا ببرند و پول بیشتری به خزانه دولت بریزند که تا حد زیادی به درآمدهای نفتی وابسته بود. اما این سیاست به چاق کردن روسای کارخانههای دولتی و رهبران اتحادیهها انجامید که درآمدشان را برای توسعه و بهبود کالاها صرف نمیکردند، بلکه بیشتر به فکر افزایش دستمزدها و منافع خود بودند.
گورباچف پس از به قدرت رسیدن متوجه فاصله اقتصادی شوروی با غرب شد. او با پرسترویکا میخواست این فاصله را کم کند و مشروعیت حزب کمونیست را نزد مردم اتحاد شوروی افزایش دهد. او همزمان با اصلاحات اقتصادی، اصلاحات سیاسی را نیز آغاز کرد. شکست برنامههای اقتصادی او باعث شد که در جریان باز شدن فضای سیاسی، موجی از مخالفتها، انتقادها و استقلالطلبی بیشتر شود.
گورباچف قدمبهقدم در برابر مخالفان خود عقب نشست. در راس این مخالفان بوریس یلتسین بود که در سال ۱۹۸۸ از حزب کمونیست برید تا روسیه لیبرال و دموکراتیک را به کمک سیاستمداران و اقتصاددانهای آمریکایی جایگزین اتحاد شوروی کند.
به روایت نویسنده، همان قدر که یلتسین جسور و قاطع بود، گورباچف نامصمم و فاقددرایت بود. شکست پروستریکا به تغییر رویکرد گورباچف منجر نشد بلکه زیر فشارهای اپوزیسیون قدرت بیشتری را به کسانی چون یلتسین واگذار کرد.
هرچند برخی از نظامیان و اعضای کا.گ.ب که از لیبرالهای روس به رهبری یلتسین دل خوشی نداشتند، در ۱۹۹۰ کودتای نافرجامی کردند تا اتحاد جماهیر شوروی را به حالت گذشته بازگردانند، در آن زمان، تقریبا همه اعتقاد خود را به نظام کمونیستی روسی از دست داده بودند. غرب در آن زمان خیلی جذاب بود.
نویسنده از زندگی دوگانه مقامهای روسی صحبت میکند که در بیرون، از رفاه و فراوانی کشورهای غربی لذت میبردند اما در داخل به مردم مستمند و ناراضی از کیفیت و مزایای زندگی در اتحاد شوروی سخن میگفتند.
مردم شوروی در دوران گورباچف اجازه سفر به خارج از کشور را پیدا کردند و تفاوتهای فاحش زندگی خود با مردم در غرب را دریافتند. او از پدیدهای به نام «شوک سوپرمارکتی» یاد میکند. روسها میدیدند که فروشگاههای غربی مملو از انواع کالاهای مرغوب و فراواناند ولی در شوروی باید با کمبود و کالاهای بیکیفیت میساختند. کار به جایی کشید که محصولات نو کارخانههای دولتی حریف کالاهای دستدوم غربی نمیشدند.
با این حال، نویسنده اعتقاد دارد که مردم شوروی در زمانی گورباچف تغییرات رادیکال نمیخواستند، بلکه به مرور زمان و در اثر بیتدبیری و برنامههای خام اصلاحی گورباچف بود که بهسوی کسانی چون یلتسین کشیده شدند. به بیان دیگر، یلتسین موفقیت خود را مدیون هرجومرج اواخر دوره گورباچف و شخصیت نرم و مصالحهجوی او بود.
شاید اگر گورباچف مانند حزب کمونیست چین در برابر مخالفان خود مقاومت میکرد و میدان سرخ را به میدان تیانامن تبدیل میکرد، عمر اتحاد جماهیر شوروی بهرغم فشار غرب، طولانیتر میشد.
مشخصات کتاب:
ولادیسلاف زوبوک/ فروپاشی اتحاد شوروی/انتشارات دانشگاه ییل/۵۶۰ ص/۲۰۲۱.